نقش طلاق و جدایی والدین در وابستگی کودکان یکی از حساس‌ترین و چندلایه‌ترین موضوعات مربوط به رشد روانی کودکان است. هرچند طلاق در بسیاری از جوامع تبدیل به پدیده‌ای نسبتاً رایج شده، اما تجربه‌ی آن برای کودک همچنان رویدادی لرزاننده و درهم‌کوبنده محسوب می‌شود؛ رویدادی که می‌تواند بنیان‌های امنیت عاطفی، اعتماد، شکل‌گیری هویت و توانایی ایجاد پیوند با دیگران را تحت تأثیر قرار دهد. وابستگی در کودکان از همان سال‌های نخست زندگی شکل می‌گیرد و کیفیت این وابستگی پایه‌ای برای روابط عاطفی آینده، مدیریت استرس، و حتی سلامت روان در بزرگسالی می‌گذارد. هنگامی که بستر خانواده دچار تغییر و گسست می‌شود، این ستون مهم روانی ممکن است دچار لرزش یا حتی فروپاشی شود.

وابستگی کودک به والدین معمولاً در فضایی شکل می‌گیرد که کودک آن را پایدار، قابل‌پیش‌بینی و امن تجربه می‌کند. کودک در این مسیر یاد می‌گیرد که نیازهای عاطفی و جسمی او از سوی والدین پاسخ داده می‌شود، در نتیجه احساس ارزشمندی و اعتماد به محیط اطراف در او توسعه می‌یابد. زمانی که والدین در کنار هم هستند و روابط نسبتاً سالمی دارند، کودک با الگو گرفتن از این رابطه، مفهوم امنیت و ارتباط سالم را درونی می‌کند. با این حال جدایی والدین، به‌ویژه اگر با تنش، بی‌ثباتی، یا رابطه‌ی پرتنش پس از طلاق همراه باشد، می‌تواند این الگو را مختل کند و کودک را در وضعیتی قرار دهد که احساس ناامنی و وابستگی بیش از حد یا بالعکس، دوری‌گزینی عاطفی را تجربه کند.

بسیاری از کودکان پس از جدایی والدین ممکن است دچار وابستگی مضاعف به یکی از والدین شوند. این وابستگی گاهی ناشی از ترس رهاشدگی است. کودک پس از تجربه‌ی جدا شدن والدین، ممکن است ناخودآگاه تصور کند که والد باقی‌مانده هم ممکن است او را ترک کند. این ترس می‌تواند باعث شود که کودک به‌صورت افراطی به والد همراه بچسبد، نگران دور شدن او باشد، هنگام جدایی‌های معمول روزانه مانند رفتن والد به سر کار اضطراب شدید نشان دهد یا شب‌ها دچار کابوس و بی‌خوابی شود. در برخی موارد حتی ممکن است کودک احساس مسئولیت نادرستی نسبت به حفظ والد کند و تلاش کند همیشه در کنار او بماند تا مبادا اتفاق ناگواری رخ دهد.

برخی دیگر از کودکان مسیر وارونه‌ای را طی می‌کنند و به دلیل آسیب روانی ناشی از طلاق والدین، به‌تدریج پیوند عاطفی خود را با والدین شل‌تر می‌کنند. این گروه ممکن است به‌جای وابستگی بیش از حد، نوعی بی‌اعتنایی، گوشه‌گیری یا پرهیز از درگیری عاطفی را نشان دهند. در ظاهر ممکن است چنین رفتاری نشانه‌ی سازگاری به نظر برسد، اما در واقع این استراتژی دفاعی برای جلوگیری از تجربه مجدد درد روانی است. این کودکان ممکن است در آینده در ایجاد روابط صمیمانه و اعتماد کردن به دیگران دچار مشکل شوند.

کیفیت رابطه‌ی والدین پس از جدایی یکی از کلیدی‌ترین عوامل مؤثر بر وابستگی کودکان است. اگر والدین بتوانند پس از طلاق روابطی کم‌تنش، محترمانه و همکارانه داشته باشند، احتمال آسیب به احساس امنیت کودک کاهش می‌یابد. کودک نیاز دارد بداند که اگرچه خانواده از نظر ساختاری تغییر کرده، اما والدین همچنان در کنار او هستند و نقش حمایتی خود را حفظ می‌کنند. زمانی که والدین پس از جدایی وارد جنگ‌های طولانی، جدال‌های لفظی، یا رقابت ناسالم بر سر کودک می‌شوند، ذهن کودک در فضایی آشفته قرار می‌گیرد. کودک در این شرایط نه تنها احساس امنیت نمی‌کند، بلکه ممکن است احساس کند مسئول حل اختلاف‌هاست یا حتی خود را مقصر جدایی بداند. چنین تجربه‌هایی می‌تواند وابستگی ناسالم و مضطربانه را تشدید کند.

ثبات زندگی کودک پس از طلاق نیز نقش مهمی در شکل‌گیری نوع وابستگی دارد. اگر کودک مجبور شود بین دو خانه مدام جابه‌جا شود، مدرسه‌اش چند بار تغییر کند یا با سبک‌های تربیتی کاملاً متفاوت مواجه شود، احساس عدم ثبات افزایش می‌یابد. ذهن کودک که نیازمند پیش‌بینی‌پذیری است، در چنین شرایطی دچار سردرگمی می‌شود. بی‌ثباتی در روتین‌های روزانه مثل ساعت خواب، غذا خوردن، بازی یا حتی ارتباط با اطرافیان می‌تواند اضطراب وابستگی را تشدید کند. در مقابل، هنگامی که والدین تلاش می‌کنند برنامه‌ای ثابت و هماهنگ ایجاد کنند و محیط زندگی کودک تا حد ممکن پایدار باقی بماند، کودک در فرآیند سازگاری پس از طلاق احساس امنیت بیشتری خواهد کرد.

سن کودک هنگام طلاق نیز در نوع واکنش و شکل‌گیری وابستگی مؤثر است. کودکان خردسال معمولاً وابستگی شدیدتری به مراقب اصلی دارند و جدایی والدین برای آنان می‌تواند مساوی با «تهدید بقا» به نظر برسد. این گروه از کودکان ممکن است بعد از طلاق بیشتر از قبل به والد همراه بچسبند، ترس از تاریکی یا خواب تنها پیدا کنند یا از جدایی‌های کوتاه‌مدت وحشت داشته باشند. کودکان بزرگ‌تر و نوجوانان، هرچند ممکن است رفتارهای متفاوتی نشان دهند، اما همچنان در بخش عاطفی دچار بحران می‌شوند. وابستگی آنان ممکن است پیچیده‌تر باشد؛ ممکن است به‌طور ظاهری مستقل شوند اما درونی دچار ترس و نگرانی از ترک شدن باشند.

یکی از عوامل مهمی که در کیفیت وابستگی کودک پس از جدایی مؤثر است، نحوه‌ی برخورد والدین با احساسات کودک است. کودکی که جدایی والدین را تجربه می‌کند نیاز به شنیده شدن دارد. لازم است که والدین به او بفهمانند که احساساتش معتبر است، حق دارد ناراحت، خشمگین یا سردرگم باشد و اینکه این احساسات بخشی طبیعی از این مسیر هستند. اگر والدین احساسات کودک را نادیده بگیرند یا سعی کنند با پنهان‌کاری و انکار او را آرام کنند، کودک ممکن است احساس کند نیازهای عاطفی‌اش پاسخ داده نمی‌شود. این عدم پاسخگویی می‌تواند سبک وابستگی را از امنیت به اضطراب یا اجتناب تغییر دهد. در مقابل، والدینی که به کودک خود گوش می‌دهند، با او صحبت می‌کنند، شرایط را به زبان قابل فهم برایش توضیح می‌دهند و در عین حال به او نشان می‌دهند که همچنان حضور و حمایت دارند، می‌توانند به شکل‌گیری وابستگی سالم کمک کنند.

شیوه‌ی ارتباط والدین با یکدیگر نیز نقش تعیین‌کننده‌ای در میزان سلامت روانی و وابستگی کودک دارد. اگر کودک پیوسته شاهد درگیری‌های شدید، توهین، حملات لفظی یا تهدید میان والدین باشد، احساس امنیت از بین می‌رود. حتی اگر والدین از یکدیگر جدا شده باشند اما همچنان درگیری‌ها ادامه پیدا کند، فضای روانی کودک تحت فشار دائمی قرار می‌گیرد. چنین شرایطی می‌تواند باعث وابستگی افراطی شود، زیرا کودک به دنبال هر نوع چسبندگی به والد همراه است تا احساس امنیت کند. از طرف دیگر، اگر والدین بتوانند تعامل محترمانه داشته باشند و تصمیمات مرتبط با کودک را با همکاری اتخاذ کنند، کودک متوجه می‌شود که اگرچه ساختار خانواده تغییر کرده اما پیوند حمایتی والدین از بین نرفته است.

برخی از کودکان پس از طلاق والدین ممکن است نقش مراقبتی پیدا کنند، یعنی به‌گونه‌ای رفتار کنند که انگار باید از والد تنها محافظت کنند. این وضعیت که گاهی به آن «والدشدگی کودک» گفته می‌شود، یکی از آسیب‌زاترین پیامدهای جدایی والدین است. در چنین شرایطی کودک احساس می‌کند مسئول شادی یا ناراحتی والد است، بنابراین وابستگی او نه تنها عاطفی بلکه همراه با بار مسئولیت می‌شود. چنین وابستگی‌ای ناسالم است و می‌تواند در آینده کودک را از ساختن روابط سالم بازدارد، زیرا همیشه نگران از دست دادن یا ناراحت کردن طرف مقابل خواهد بود.

مسائل مالی نیز می‌توانند در شکل‌گیری وابستگی کودکان نقش داشته باشند. زمانی که پس از طلاق بحران‌های اقتصادی ایجاد می‌شود و سطح رفاه کودک به شدت کاهش پیدا می‌کند، او ممکن است احساس ناامنی بیشتری کند. این ناامنی می‌تواند باعث وابستگی مضطربانه شود، زیرا کودک تصور می‌کند تنها منبع ثبات، والد باقیمانده است. فشارهای مالی همچنین ممکن است وقت و انرژی والدین را کاهش دهد و کیفیت حضور آنان در کنار کودک افت کند. نبود توجه کافی و عدم تعامل باکیفیت می‌تواند کودک را به سمت جست‌وجوی توجه دائم و چسبندگی به والد سوق دهد.

مسئله‌ی ورود شریک عاطفی جدید به زندگی والدین نیز از مهم‌ترین نقاط حساس پس از طلاق است. کودکان ممکن است احساس کنند فرد جدید تهدیدی برای جایگاه آن‌ها در خانواده است، بنابراین یا واکنش‌های وابستگی شدید نشان می‌دهند یا خشم و اضطراب خود را در قالب طرد شریک جدید ابراز می‌کنند. نحوه‌ی مدیریت این مرحله تأثیر زیادی بر تنظیم دوباره‌ی وابستگی کودک دارد. اگر والدین با صبر، شفافیت و احترام با این موضوع برخورد کنند، احتمال شکل‌گیری رابطه‌ای سالم‌تر و کاهش چسبندگی کودک بیشتر می‌شود.

نقش حمایت‌های اجتماعی در این میان به شدت پررنگ است. کودک بعد از طلاق به منابع حمایتی جدید نیاز پیدا می‌کند؛ مثل حضور پررنگ خاله، دایی، پدربزرگ یا مادربزرگ، دوستان نزدیک خانواده یا حتی مربیان مدرسه. وجود بزرگسالانی که بتوانند به کودک احساس ارزش، ثبات و امنیت دهند، می‌تواند از شدت وابستگی ناسالم بکاهد. در مقابل، انزوای اجتماعی خانواده پس از طلاق می‌تواند کودک را بیش از اندازه به والد تنها بچسباند و دایره‌ی تجربه‌های اجتماعی او را محدود کند.

نقش مدرسه نیز بسیار مهم است. مدرسه اولین محیطی است که کودک خارج از خانه تجربه می‌کند و تعاملات آن می‌تواند در تنظیم احساسات و نوع وابستگی او مؤثر باشد. اگر محیط مدرسه امن، پذیرنده و بدون قضاوت باشد، کودک می‌تواند بخشی از احساسات و اضطراب‌های ناشی از طلاق را از طریق تعامل با همسالان کاهش دهد. اما اگر کودک در مدرسه مورد قضاوت، سرزنش یا تمسخر قرار گیرد، احتمال تقویت وابستگی مضطربانه افزایش می‌یابد، زیرا کودک احساس می‌کند تنها پناهگاه او خانه و والد همراه است.

فراموش نباید کرد که کودکان هم مانند بزرگسالان با شخصیت‌ها، خلق‌وخوی متفاوت و توانایی‌های متفاوت برای سازگاری مواجه‌اند. برخی کودکان انعطاف‌پذیری بیشتری دارند و می‌توانند با تغییرات بهتر کنار بیایند، در حالی که برخی دیگر به دلیل ویژگی‌های شخصیتی، حساسیت بیشتر و یا تجربه‌های ناپایدار قبلی، آسیب‌پذیرترند. بنابراین رفتار یکسان والدین ممکن است در دو کودک نتایج متفاوتی ایجاد کند.

نقش فرهنگ و جامعه نیز بر شکل‌گیری وابستگی کودکان پس از طلاق تأثیر دارد. در جوامعی که طلاق تابو محسوب می‌شود و کودک با قضاوت‌های پیرامون روبه‌روست، فشار روانی او دوچندان می‌شود. در چنین شرایطی کودک احساس می‌کند علاوه بر از دست دادن ساختار خانواده، از سوی جامعه نیز مورد پذیرش نیست. این فشار عاطفی می‌تواند وابستگی او را بیشتر کند. در مقابل، جوامعی که طلاق را به‌عنوان بخشی از زندگی انسانی می‌پذیرند و حمایت‌های لازم را ارائه می‌دهند، کودکان را در مسیر سازگاری بهتر همراهی می‌کنند.

نقش درمان و مداخلات روانشناختی در کاهش آسیب‌های ناشی از طلاق برای کودکان بسیار حیاتی است. گاهی کودک پس از جدایی والدین دچار اضطراب‌های ماندگار، غم عمیق، شب‌ادراری، مشکلات رفتاری یا وابستگی افراطی می‌شود. مراجعه به متخصص می‌تواند به کودک فرصتی بدهد تا احساساتش را بیان کند، آن‌ها را درک کند و روش‌های بهتر برای کنار آمدن با شرایط بیاموزد. همچنین روان‌درمانی به والدین کمک می‌کند تا رفتارهای حمایتی مناسب‌تر نشان دهند و الگوهای ارتباطی سالم‌تر را بازسازی کنند.

در نهایت می‌توان گفت که نقش طلاق و جدایی والدین در وابستگی کودکان پدیده‌ای چندوجهی است و تأثیر آن بسته به مجموعه‌ای از عوامل مختلف، شدت و نوع متفاوتی پیدا می‌کند. جدایی والدین به خودی خود محکوم به ایجاد آسیب نیست. آنچه مهم است کیفیت مدیریت این فرایند، نوع رفتار والدین با یکدیگر و با کودک، سطح ثبات فراهم‌شده پس از جدایی، میزان حمایت‌های اجتماعی و فرهنگی، و توجه به نیازهای عاطفی کودک است. کودکان در صورتی که با عشق، احترام، ثبات و گفت‌وگوی صادقانه همراه شوند، می‌توانند شرایط پس از طلاق را با کمترین آسیب پشت سر بگذارند و حتی از این تجربه برای شکل‌گیری شخصیت مستقل، انعطاف‌پذیر و سالم بهره ببرند.

source

توسط visitmag.ir