نواندیش: گزیده ای از کتاب خاطرات خادمان و پاسداران امام خمینی (س) / حسن سلیمی:
روز بعد به اتفاق حاج احمدآقا به سراغ آیت الله گلپایگانی رفتیم و ایشان را برای نماز آوردیم. جنازه را آوردند و ایشان بر آن نماز خواندند. پس از نماز، جنازه را حرکت دادند. جمعیت هجوم آوردند و حاج احمد آقا به آقای گلپایگانی عرض کردند که اگر اجازه بفرمایید من از این طرف بروم و شما را هم یکی از برادران مشایعت می کند. حاج احمد آقا رفتند و من به آقای گلپایگانی عرض کردم که آقا بلند شوید برویم. ایشان قبول کردند و در همان لحظه ای که در حال برخاستن بودند در اثر فشار جمعیت چندین بار عصا از دست شان افتاد و کفش هایشان از پایشان خارج شد.
به هر ترتیبی بود ایشان رابه سمت فضای باز حرکت دادیم. دیدیم که آنجا هیچ مکان حفاظتی وجود ندارد که بتوانیم ایشان را در آنجا نگه داریم که از فشار مردم محفوظ باشند. یک ماشین کمیته را دیدم و ایشان را چند قدمی به سمت ماشین حرکت دادم با اسلحه شیشۀ کوچک ماشین را شکستم و در ماشین را باز کردم و ایشان را بلند کردم و داخل ماشین گذاشتم. آقازادۀ ایشان ـ آقا باقر ـ هم بودند و در همین لحظات رانندۀ پاترول هم رسید. از او خواستم ماشین را حرکت بدهند و ایشان هم ماشین را حرکت دادند و به طرف کوچه های اطراف مصلی و عباس آباد رفتیم. درب همۀ خانه ها بسته بود و همه مردم در مصلا بودند و کسی در خانه هاشان نبود. جای مناسبی پیدا نکردیم که آیت الله گلپایگانی آنجا استراحت کنند.
در حال حرکت به یک پیرمرد و پیرزنی برخوردیم که جلوی در خانه شان نشسته بودند و جمعیت را تماشا می کردند آنها خیلی پیر بودند و به همین دلیل نتوانسته بودند در مراسم وداع شرکت کنند و دم در نشسته بودند. با آنهاصحبت کردیم و از آنها خواهش کردم در را باز کنند تا آیت الله گلپایگانی دقایقی آنجا استراحت کنند؛ آنها هم قبول کردند داخل خانه رفتیم و آنها با شیر و آب و هندوانه از ما پذیرایی کردند. آیت الله گلپایگانی هم قدری تناول کردند. یکی ـ دو ساعتی آنجا بودیم، بعد رفتم ماشین را آوردم و ایشان را سوار ماشین کردم و به قم بردم. ساعت حدود چهار بعد از ظهر از قم برگشتم و به بهشت زهرا رسیدم و دیدم که خیلی شلوغ است. آنجا بر اثر آشنایی ای که با برادران حفاظت داشتم توانستم با ماشین به سمت محوطه ای بروم که نزدیک محل دفن امام بود. وقتی رسیدم دیدم که حضرت امام را دفن کرده اند.
روایت آیت الله قرهی به نقل از فارس:
استقبال پیغمبر اکرم و همه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) از امام راحل!
مطلب دیگری را هم عرض کنم تا ببینید وقتی انسان به مقام یقین میرسد، چه حالاتی پیدا میکند. آیتالله العظمی گلپایگانی، آن مرجع عظیمالشّأن معمولاً شبها زود استراحت میکردند تا برای عبادت و نماز شب بلند شوند. در همان شب وفات امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) (شنبه شب، سیزدهم خرداد)، مقارن با ساعت رحلت امام بود که ایشان مشغول استراحت بودند امّا ناگهان دیدند آقا (آیتالله العظمی گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)) با حال مضطرّ از خواب بلند شدند – ناقل این قضیه هم خود دفتر آیتالله العظمی گلپایگانی است؛ یعنی آقازادهشان بیان کردند و آقای انصاری کرمانی این مطلب را از ایشان نقل کردند –
آیتالله العظمی گلپایگانی از خواب بیدار میشوند و خادم آقا اضطراب ایشان را میبیند و ناراحت میشود؛ چون خود ایشان هم حال مناسبی نداشت. ایشان سریعاً میفرماید: با تهران تماس بگیرید و خیلی جالب است که اسم کوچک رهبر را میبرند و میگویند: با آقای خامنهای تماس بگیرید و از حال امام جویا شوید.
میگویند: آقا! چه شده؟! چرا نگرانید؟! میفرمایند: آخر من همین الآن که خواب بودم، خوابی به این مضمون دیدم که جلسهای هست و در آن جلسه پیغمبر اکرم محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و همه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) حضور دارند، من هم در آن مجلس هستم. بعد از مدّتی در باز شد و دیدم که امام وارد شدند. با کمال تعجّب دیدم پیامبر و همه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به احترام ایشان بلند شدند. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آغوش خودشان را باز کردند و ایشان را در آغوش گرفتند و غرق در بوسه کردند. حالا من احساس میکنم یک خبری هست. ببینید چه شده؟ تماس میگیرند و میگویند: بله، ایشان رحلت کردند!
لذا امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خودشان میفرمایند: امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) من را غسل میدهند و آیتالله العظمی گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم در همان ساعت رحلت ایشان، چنین خوابی میبینند. عزیزم! آنها که به مقام یقین میرسند، نهایتشان همین است، میبینند که وضعیّت آنها چیست؛ چون خدا قلب آنها را میگشاید و یقین و صدق در آن قرار میدهد، «و جعل فیه الیقین و الصّدق».
source