به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد، پزشکی یا دانش و حرفه پیشگیری، تسکین و شفای بیماریها یکی از قدیمیترین حرفهها است. از دوران باستان، درمانگران با درجات متفاوتی از دانش و مهارت سعی داشتهاند تا سلامتی را به انسانها بازگردانند یا درد و رنج بیماران و مجروحین را تسکین بدهند. تا زمانی که طبیعت روند خودش را طی کند و بیمار بهبود یابد. غالبا این کار چیزی بیش از همدردی با بیمار نبود. هزاران سال پیش نیاکان ما دانشی را که ما امروز داشتیم، نداشتند. اما امروزه دست اندرکاران پزشکی حاصل چند هزاره پیشرفتهای پزشکی را در اختیار دارند تا مراقبت از بیماران را به عهده بگیرند.
شواهد مربوط به کوشش برای مراقبت از بیماران و مجروحین به پیش از تاریخ باز میگردد. جمجمههای یافته شده در اروپا و امریکای جنوبی و ایران در شهر سوخته که در استان سیستان است – که به چند هزار سال پیش از میلاد بر میگردد – نشان میدهند عمل متهکاری (سوراخ کردن یا برداشتن بخشی از استخوان جمجمه) چندان غیرمعمول نبوده است.
این عمل جراحی که توسط بسیاری از مردمان اولیه، ازجمله بومیان امریکا انجام میشده، احتمالا برای آزاد کردن ارواح خبیثه انجام میشد که تصور میشد عامل بیماری هستند؛ با این حال در بسیاری از موارد ثابت شده که از نظر پزشکی کار درستی بوده است. باز کردن جمجمه میتوانست فشار و درد ناشی از تومورهای مغزی و آسیبهای وارده به سر را کاهش بدهد. در همین شهر سوخته در جمجمه یکی از اجساد یک چشم مصنوعی پیدا شده است.
در واقع بسیاری از طبابتهای آغازین، رابطه نزدیکی با مذاهب بدوی و خرافات داشت. بیماریها به خشم خدایان یا ارواح شیطانی و ارواح خبیثه نسبت داده میشد. از دعا، ورد و سایر مراسم برای خوشحال کردن خدایان یا راندن شیاطین و به این ترتیب بیرون راندن بیماری استفاده میشد. با این حال مردم باستانی کاملا فاقد معرفت پزشکی معتبری نبودند. در واقع آنها از طریق مشاهده و تجربه بصیرت قابل ملاحظهای در مورد بیماریها و پیشگیری یا درمان آن پیدا میکردند.
مصریهای باستان جزو اولین مردمانی بودند که بعضی گیاهان و داروها، ازجمله روغن کرچک، سنا و تریاک را به کار بردند. همچنین آنهااستخوانهای شکسته را تختهبندی و درمان میکردند که بهطور قابل ملاحظهای شبیه روشهای پزشکی امروزین بود. مصریها معروف بودند به اینکه بیماریها را خوب تشخیص میدهند؛ در پاپیروسهای مصری درمان بیماریها و روش درمان آنها آمده است.
بقراط (۴۶٠ – ٣٧۵ پیش از میلاد) که به «پدر پزشکی» معروف است، پزشک معروفی بود که پزشکی را از بند عقاید خرافی رها ساخت و برای آنها علتهای طبیعی ذکر کرد. او مخالف این عقیده رایج بود که بیماری مجازات خدایان یا نفرین شیاطین یا تسلط ارواح خبیثه است. او معتقد بود که بیماری علل طبیعی دارد.
او اصلی را پایه گذاشت که سلامتی و بیماری را به چهار خلط یا مایع بدن – خون، سودا، صفرا، و بلغم – نسبت میداد. او معتقد بود که اخلاط در یک شخص سالم توازن خوبی دارند، ولی اختلال یا عدم توازن در آنها باعث بیماری میشود. در آن زمان نظریه اخلاط چهارگانه او بسیار علمی به نظر میآمد. زیرا نظریهای را که بر مبنای علل طبیعی بود ارائه میداد. در این نظریه توسل به خدایان و ارواح دیده نمیشد. در واقع پزشکان تا آغاز قرن نوزدهم بیماریها را بر پایه اخلاط چهارگانه تشخیص داده و درمان میکردند. پس از انقلاب هم که دکتر علفیها و حکیمباشیها و طبیبان سنتی زیاد شدهاند، هنوز این روش منسوخ بقراط را به کار میبرند.
بقراط که میدانست که بیشتر بیماریها را نمیتواند درمان کند، تمایل به توصیه معیارهای محافظهکارانهای مانند ورزش، استراحت و پاکیزگی داشت. برخلاف آن، برای تب – که فکر میکرد به علت خون اضافی در بدن ایجاد میشود – او معیار سخت و دخالتگرایانه حجامت را توصیه میکرد. عمل حجامت (یا خونگیری) که تصور میشد اثرهای درمانی فراوانی دارد به مدت بیش از دو هزار سال به کار رفت و بدون شک مرگ بیماران بیشماری را سرعت بخشید که ممکن بود در غیر این حالت بهبود مییافتند. هماکنون هم طبیبان اینترنتی، حکیمباشیها، دکتر علفیها و طبیبان سنتی آن را برای هر نوع بیماری روحی و جسمی تجویز میکنند.
امروزه بقراط بیشتر به خاطر سوگندنامهای که به نام اوست مشهور است. این سوگندنامه توسط حرفه پزشکی به عنوان یک راهنما و روش کار به کار میرود. این سوگندنامه مانند پیمانی است که پزشکان میبندند تا همیشه دانش و قضاوت خود را در جهت منفعت بیماران به کار بگیرند و هیچگاه به آنهایی که در تیمارشان هستند آسیب یا صدمه نزنند.
یکی از آنهایی که در طب بقراطی تعلیم یافته بود، جالینوس بود (١٢٩-٢١۶ میلادی). این پزشک یونانی سفرهای زیادی کرد و مشهورترین پزشک در رم شد. اگر چه جالینوس اخلاط اربعه را پذیرفت و تفصیل داد، اما اکتشافات مهمی را هم انجام داد. او آزمایشهای منظمی را روی جانوران انجام داد (ازجمله میمونها، سگها، خوکها، مارها، و شیرها) که شامل کالبدشکافی و زندهشکافی (کالبدشکافی حیوان زنده) بود.
او از جسد گلادیاتورها استفاده میکرد. جالینوس متوجه رابطه میان ساختمان و کارکرد اندامها شده بود؛ برای مثال او نشان داد که قطع طناب نخاعی منجر به فلج میشود. او تشخیص میداد که قلب خون را از طریق سرخرگها به جریان میاندازد ولی نمیفهمید که چرا فقط در یک جهت خون را به جریان میاندازد. جالینوس مجموعه شگفتآوری از دانش پزشکی را فراهم آورد که به مدت ١۶٠٠ سال دستاندرکاران پزشکی آن را رعایت میکردند. از جمله پزشکان ایرانی و عرب مانند رازی و ابوعلی سینا و جرجانی و حنین بن اسحاق. متاسفانه عقاید اشتباه او همراه با نظریات درست او برای قرنها ادامه یافت.
سنت طب یونانی در دانشگاههای جهان اسلام هم ادامه یافت. پزشک ایرانی، زکریای رازی (٢۵١ تا ٣١٣ هجری قمری) اولین کسی بود که میان بیماریهای ویروسی بسیار واگیردار مانند آبله و سرخک تفاوت گذاشت. همچنین او نیاز به بهداشت در بیمارستانها را تشخیص داد. شاید مهمترین پزشک در آغاز هزاره دوم، ابنسینا بود. کتاب عظیم «قانون» در طب او، یک دایرهالمعارف پنج جلدی شرح حال پزشکی و دستورهای درمانی، به مدتهای زیادی تا قرن شانزدهم یک مرجع پزشکی مهم – هم در کشورهای شرقی و هم در کشورهای غربی – محسوب میشد تا اینکه پاراسلسوس به نقد آن پرداخت و آن را کنار گذاشت.
در قرون وسطی پزشکی خیلی کند پیشرفت میکرد. پزشکان قرون وسطی همچنان به نظریههای پزشکی باستانی، ازجمله نظریه اخلاط متکی بودند. آنها علایم بیماری را تجزیه و تحلیل میکردند، فضولات را بررسی میکردند و تشخیص خود را انجام میدادند. سپس ممکن بود رژیم غذایی، استراحت، خواب، ورزش، یا حمام را تجویز کنند، یا ممکن بود داروهای قیآور (داروهایی که سبب استفراغ میشوند) و ملینها را بدهند یا بیمار را حجامت کنند.
جراحان میتوانستند شکستگیها و دررفتگیها را درمان کنند، فتق را ترمیم کنند، اندامها را قطع کنند و چند عمل جراحی دیگر را انجام بدهند. برخی از آنها برای بیحسی، تریاک را به همراه الکل تجویز میکردند. زایمان به ماماها واگذار میشد که بیشتر به فولکلور و سنت و افسانهها متکی بودند.در قرون وسطی کلیساهای مسیحی تاثیری منفی بر پیشرفت پزشکی داشتند. بیماریها را همچون جزای گناهان محسوب میکردند و شفا فقط به دعا و توبه نیاز داشت. در آن زمان هم بدن انسان مقدس شمرده میشد و کالبدشکافی آن ممنوع بود.
در زمان رنسانس بود که اروپاییها به جای تکیه بر آموزشهای جالینوس و دیگر پزشکان باستان، شروع به جستوجو برای یافتن یک پایه علمی واقعی در پزشکی کردند. پزشک فلاندری آندریاس وسالیوس از طریق کالبدشکافی اصول جدید زیادی را کشف کرد که آنها را در کتاب پر تصویر خود به نام ساختمان بدن انسان در سال ١۵۴٣ میلادی منتشر کرد.
تا پیش از اواسط سالهای ١٨٠٠ میلادی جراحی میباید بدون بیهوشی انجام میشد. ممکن بود بیماران یک ضربه به سر، یک مقدار تریاک یا یک چتول ویسکی یا رام دریافت میکردند. در بهترین حالت، شیوههای حداقل موثر، کاهش درد بود. بنابراین بهترین جراحان آنهایی بودند که کارشان را در کمترین مدت زمان تمام میکردند. در اوایل این قرن دانشمندان امریکایی و بریتانیایی شروع به آزمایش با دو ماده بیحسکننده، گاز نیتروس اکساید و اتر – که حلال مایعی است – کردند.
در سال ١٨۴۶ ویلیام مورتون (که مدرک پزشکی نداشت اما با یک دندانپزشک کارآموزی کرده بود) در برابر گروه زیادی از پزشکان در بیمارستان عمومی ماساچوست در بوستون بیهوشی با اتر را در یک بیمار – برای برداشتن یک غده از گردنش – با عمل جراحی به نمایش گذاشت. این عمل بسیار موفقیتآمیز و برای بیمار بدون درد بود. خبر این دستاورد به سرعت منتشر شد و به زودی دندانپزشکان و جراحان در هر دو سوی اقیانوس اطلس از بیهوشی استفاده میکردند. در سال ١٨۴٧ کلروفرم معرفی شد و بیهوشی انتخابی شد.
به طور قطع یکی از مهمترین پیشرفتهای قرن نوزدهم ارائه و پذیرش «نظریه میکروبی بیماریها» بود. در سالهای ١٨۴٠ ایگناس زملوایس – پزشک جوانی که در بیمارستانی در وین کار میکرد – تشخیص داد که پزشکانی که کالبدگشایی میکردند و بعد نوزادان را به دنیا میآوردند، عامل اشاعه تب پس از زایمان بودند که اغلب باعث عفونت اندامهای تولید مثل میشد. پس از اینکه زملوایس دستور داد که پزشکان پیش از وارد شدن به بخش زایمان دستهایشان را با محلول هیپوکلریت و کلرور کلسیم بشویند، مرگهای ناشی از تب پس از زایمان کاهش یافت.
لویی پاستور، شیمیدان و میکروبشناس فرانسوی، ابتدا با مطالعه تخمیر آبجو، شراب و شیر از موجودات ذرهبینی اطلاع پیدا کرد. او به بررسی بیماریهای عفونی در حیوانات مزرعه ادامه داد و واکسنهایی را بر علیه سیاهزخم در گوسفند، باد سرخ در خوک و وبای مرغ خانگی تهیه کرد. سرانجام پاستور توجهش را به هاری در انسان معطوف کرد.
دستاورد بزرگ او تهیه واکسنی علیه عفونت ویروسی همیشه کشنده ناشی از گاز گرفتن جانوران هار بود. در سال ١٨٨۵ به پاستور اصرار شد که واکسن تجربیاش را – که فقط در سگها آزمایش شده بود – به یک پسر جوان بدهد که بارها توسط یک سگ هار گاز گرفته شده بود. او ردیفی از ١٣ آمپول روزانه را که به طور افزایشی کشندهتر می شد و از طناب نخاعی یک خرگوش هار به دست آمده بود به او تزریق کرد. این کودک درمان طولانی و دردناکی را تحمل کرد، اما به طور کامل بهبود یافت.
پزشک آلمانی رابرت کخ کشف کرد که هاگهای خفته سیاهزخم میتوانند سالها در خون گوسفند زنده بمانند و در تحت شرایط مناسب به شکل موجودات عفونتزا درآیند که همهگیری مرگبار سیاهزخم را ایجاد میکرد. در سال ١٨٧۶ او یافتههایش را درباره بیماری سیاه زخم در آلمان، به پزشکان عرضه داشت. رابرت کخ باکتری عامل سل (١٨٨٢) و وبای انسان (١٨٨٣) را کشف کرد و پژوهشهای بنیادینی را در مورد جذام، طاعون و مالاریا انجام داد.
تاریخ پرستاری حرفهای عموما با فلورانس نایتینگل آغاز میشود. نایتینگل، دختر تحصیلکرده والدین ثروتمند بریتانیایی، عرف اجتماعی را زیر پاگذاشت و تصمیم گرفت پرستار شود. کاری که در آن زمان مخصوص مردان بود و برای زنان کاری ناپسند شمرده میشد. اما کار چنین زنانی راه را برای افراد بیشماری باز کرد تا وارد حرفه پزشکی شوند.
در سال ١٩٠٠ متوسط امید به زندگی در امریکا ۴٧ سال بود؛ در پایان همین قرن ٧٧ سال شد. مرکز کنترل و پیشگیری از بیماریهای واگیر ٢۵ سال از آن ٣٠ سال عمر اضافی را که امریکاییها به دست آورده بودند، به ١٠ دستاورد بهداشت عمومی مهم قرن بیستم نسبت داد که عبارتند از:
- کنترل بیماریهای عفونی
- ایمنیسازی
- کاهش مرگ ناشی از بیماریهای قلبی و سکته مغزی
- غذاهای بیخطر و سالمتر
- مادران و کودکان سالمتر
- محل کار بیخطرتر
- تنظیم خانواده
- فلوئوره کردن آب آشامیدنی
- شناسایی تنباکو به عنوان یک خطر بهداشتی
توجه داشته باشید که امروزه بعضی از این حکیمباشیها و دکتر علفیها و طب سنتیها بعضی از این اقدامات را نفی و استفاده از آنها را منع میکنند.
کشف سالوارسان، اولین داروی موثر بر علیه سیفلیس، توسط پل ارلیخ در سال ١٩١٠ دوران دارو درمانی ضدمیکروبی جدیدی را آغاز کرد. داروهای سولفامیدی – که محافظت نیرومندی را علیه استرپتوکوکسی و باکتریهای دیگر فراهم میآورد – در سالهای ١٩٣٠ به کار رفت. در سال ١٩٣٨ ارنست چین و هوارد فلوری موفق شدند که پنیسیلین را که آلکساندر فلمینگ 10 سال پیش از آن در قارچ پنیسیلیوم کشف کرده بود، سنتز کرده و خالص کنند. محصول آنها، آنتیبیوتیک گسترده طیف پنیسیلین هنوز هم به طور وسیعی امروزه به کار میرود. در سال ١٩۴٨ سلمان واکسمن استرپتومیسین را کشف کرد، آنتیبیوتیک نیرومندی که به کنترل بیماری سل منتهی شد.
در اوایل سالهای ١٩٢٠ دو پژوهشگر به نامهای فردریک بنتینگ و چارلز بست، هورمون انسولین را جدا کردند و از آن برای نجات جان افراد جوانی استفاده کردند که دچار مرض قند بودند. در آن زمان مرض قند بیشتر کودکان و نوجوانان را مبتلا میکرد، زیرا بدن آنها انسولین را – که بدن برای تبدیل غذا به انرژی به آن نیاز دارد – تولید نمیکرد و آنها میمردند. مدت کوتاهی پس از این پیروزی، کارخانه الی لیلی شروع به تولید انسولین خوک و گاو در مقیاس انبوه کرد و کمک کرد تا مرض قند (که اکنون نوع یک نامیده میشود) از یک بیماری کشنده به یک بیماری قابل کنترل درآید که امکان میداد افراد جوان به سن بلوغ برسند.
در پایان قرن بیستم مرض قند نوع ٢ (که در آن بدن نمیتواند انسولینی که تولید میکند را به طور کامل به کار بگیرد) به یک خطر بهداشت عمومی در مقیاس همهگیریها تبدیل شده بود. در سراسر جهان ٨/٣ میلیون نفر از عوارض حاصل از آن میمردند. حالا تصور کنید که امروزه بعضیها که برای مرض قند حجامت را تجویز میکنند، چقدر از دانش زمان و بیماریشناسی حجامت به دور هستند و با طبابت خود چه آسیبی به جامعه میزنند .
ریشهکن کردن آبله، یکی از مرگبارترین و ناتوانکنندهترین بلاهایی که جهان تاکنون شناخته است، نماینده یکی از بزرگترین دستاوردهای طب نوین، دانش و بهداشت عمومی است. ادوارد جنر واکسن ضدآبله را در سال ١٧٩۶ تهیه کرد. به علت واکسیناسیون گسترده آبله در اروپا، امریکای شمالی، استرالیا، و نیوزیلند تا سال ١٩۵٠ و در امریکای جنوبی و امریکای مرکزی تا سال ١٩۵٩ از میان رفت.
در سال ١٩۶٧ سازمان بهداشت جهانی مبارزهای را برای از میان بردن این بیماری به راه انداخت که هنوز هم سالانه ١۵ میلیون نفر را در ٣١ کشور مبتلا میکرد. 10 سال بعد آخرین مورد آبله در یک جوان سومالیایی در سال ١٩٨٠ تشخیص داده شد و در سال ١٩٨٠ سازمان بهداشت جهانی اعلام کرد که آبله از کل جهان ریشهکن شده است.
از آنجایی که انسانها فقط منبع طبیعی ویروس آبله بودند، به محض اینکه آبله از میان رفت، دیگر لازم نبود تا افراد بر ضد آن واکسن بزنند. تنها نمونههای این ویروس در آزمایشگاههای به شدت حفاظت شده در امریکا و شوروی نگهداری میشوند. دیگر مانند زمان کودکی من مادران برای درمان آبله دعا نمیکردند و به تدریج تعداد افراد آبلهرو کاهش یافت.
آلبرت سابین با استفاده از پژوهشهای جوناس سالک در سال ١٩۶٠ یک واکسن خوراکی فلج اطفال تهیه کرد. در سال ١٩٨٨ یک کوشش جهانی برای ریشهکن کردن فلج اطفال شروع شد که در آن زمان در حدود 350 هزار کودک در ١٢۵ کشور در پنج قاره جهان همه ساله توسط این بیماری ویروسی به شدت واگیر که به دستگاه عصبی حمله میکرد، فلج میشدند.
ازجمله همبازی کودکی من تا پیش از مدرسه رفتن که چندی پس از فلج شدن درگذشت. تا سال ١٩٩٩ تعداد موارد ابتلا ٩٩ درصد کاهش یافته بود، و تا پایان سال ٢٠٠۶ فقط 5 کشور- هندوستان، نیجریه، پاکستان و افغانستان- هنوز هم فلج اطفال بومی (انتقال بدون وقفه ویروس وحشی فلج اطفال) را داشتند.
کوششهای مداوم تعداد موارد ابتلا را در سال ٢٠١٢ به فقط ٢٢٢ مورد کاهش داد و کوششهای مجریان آن (سازمان بهداشت جهانی، صندوق کودکان سازمان ملل (یونیسف)، مرکز کنترل بیماریها در امریکا و روتاری بینالمللی) ابراز اطمینان کردند که تا سال ٢٠١٨ میتوان به یک جهان بدون فلج اطفال دسترسی یافت. با توجه به این کوششها و این آمارهای دقیق، به سخن یاوه آنهایی را که واکسیناسیون را منع میکنند، توجه نکنید.
در اوایل سالهای ١٩٨٠ جهان پیدایش بیماری جدید کشنده سندروم نقص ایمنی اکتسابی (ایدز) را دید که توسط ویروس نقص ایمنی انسانی (اچ.آی.وی.) ایجاد میشود. همان طور که توسط دانشمندانی چون لوک مونتانیه، فرانسوا بارر سینوسی و هارالد زور هازن در اوایل سالهای ١٩٨٠ شناسایی شد. «اچ.آی.وی./ ایدز» به سرعت به یک همهگیری جهانی تبدیل شد. به علت تهیه داروها، تا اواسط ١٩٩٠ اچ.آی.وی./ایدز در کشورهای ثروتمند دیگر یک محکومیت به مرگ نبود.
با این حال، همهگیری در کشورهای فقیر ویرانی به بار آورد. در سال ٢٠٠١ بیش از ٢٨ میلیون نفر در آفریقای زیر صحرا با اچ.آی.وی./ایدز زندگی میکردند، ولی کمتر از 40 هزار نفر به دارو درمانی دسترسی داشتند. در همان زمان، بیشتر مناطق آفریقا و بسیاری از کشورهای در حال توسعه به طور عمیقی دچار مالاریا و سل بودند. این سه بیماری همهگیر سالانه بیش از 6 میلیون نفر را میکشت.
در سال ١٩۵٣ فرانسیس کریک، دانشآموخته بریتانیایی و جیمز واتسون پژوهشگر امریکایی با استفاده از پژوهشهای فیزیکدان بریتانیایی روزالیند فرانکلین ساختمان مارپیچ دوتایی اسید داوکسی ریبونوکلئیک اسید (دی.ان.ای.) را شناسایی کردند. کشفی که به توضیح شیوه انتقال اطلاعات ژنتیکی یاری رساند. به طور دقیق 50 سال بعد پروژه ژنوم انسانی، به سرپرستی فرانسیس کالینز و کرگ ونتر متخصص ژنتیک، به پایان رسید.
همکاری بینالمللی ١٣ ساله بیش از ٢٨٠٠ پژوهشگر – یکی از بیپرواترین کوششهای علمی در تاریخ – همه ژنهای انسان را شناسایی کرد (در حدود 22 هزار ژن) و ردیف ٣ میلیارد جفت باز شیمیایی که دی.ان.ای. انسان را میسازد، تعیین کرد. اطلاعات ژنتیکی که این پروژه فراهم آورد پژوهشگران را قادر ساخته است تا خطاهای ژنها را که عامل بیماری میشوند یا در آن سهم دارند به طور دقیق مشخص کنند. در آینده با داشتن این ابزارها برای شناخت ساختار ژنتیک دقیق افراد، پزشکان قادر خواهند بود تا یک پزشکی واقعا مختص شخص را ارائه بدهند.
همین طور که می بینید پزشکی اندک اندک، با نظریهسازی و آزمایش و تجربه علمی پیشرفت کرد و برای درمان بیماریها به متون پزشکی و مردان بزرگ گذشته رجوع نکرد. و اگر رجوع کرد، نظریات آنها را با محک تجربه سنجید و به کار برد. این نمونههایی از صدها هزار کشف کوچک و بزرگ پزشکی بود که بهطور خلاصه نوشتم.
تاریخ پزشکی فقط در مورد بیماریها، شفا و پیشگیری نیست. افراد بیشماری در همه زمینهها و با علایق بسیار متفاوت که بر پایه پژوهشهای پیشینیانشان بنا نهادند به پیشرفت حرفه پزشکی یاری رساندند. بدون کار خستگیناپذیر کسانی که گفته شد و افراد بیشمار دیگری که زندگیشان را صرف مراقبت از کسانی کردند که به مراقبت پزشکی نیاز داشتند- انواع درمانهایی که امروز مردم از آن استفاده می کنند و امکاناتی که در مرزهای پژوهشهای پزشکی پیوسته رهگشایی میکنند – نمیتوانست وجود داشته باشد.
با مطالعه تاریخ پزشکی میآموزیم که چگونه انسان گام به گام به روش آزمون و خطا بر معرفت خویش میافزاید و سطر به سطر از کتاب طبیعت رازگشایی میکند. میبینیم که هر آزمایشی آزمایش دیگری را به دنبال دارد تا یک فرضیه را تایید یا رد کند. به تدریج حقیقت علمی آشکار می شود و پزشکان آن را می پذیرند و به اجماع میرسند.
میآموزیم که چگونه تاثیرگذاران اولیه پزشکی مانند بقراط، جالینوس، رازی و ابنسینا طولانیترین تاثیر را در پزشکی داشتهاند و میبینیم چگونه نظریهها، روشهای آنان به تدریج اصلاح شده، تغییریافته یا رد شده است. به طوری که اگر آنها به پزشکی امروزین نظر کنند و ببینند که کوششی را که آنها آغاز کردند چه تغییر عظیمی یافته است، انگشت حیرت به دندان میگیرند. شاید هم به پاس این موفقیت بزرگ لبخند بزنند.
اما این موضوع به هیچ وجه از قدر و ارزش آنها نمیکاهد. ما باید سپاسگزار آنان باشیم. هر پیشگام بر شانه پیشگام دیگر گام گذاشته و بالا رفته است تا بنای عظیم پزشکی نوین را بسازد. چه نظریات و روشهای درمانی و دارویی او را قبول داشته باشد، اصلاح کرده باشد، یا رد کرده باشد. بدون درک و فهم دانش پزشکان پیشین، دانش پزشکی به پیش نمیرفت.
میآموزیم که پزشکان اولیهای چون بقراط و جالینوس و رازی و ابنسینا چگونه با شمع کوچکی که در تاریکی برافروخته بودند در تاریکی جهل راه را نشان میدادند و چگونه پزشکان بعدی با شمعهای دیگری که خود برافروخته بودند راه را روشنتر و نمایانتر کردند. به طوری که با افزایش این شمعها طی قرون متوالی اکنون ما در مسیری کاملا روشن گام برمیداریم.
میآموزیم که چگونه وسالیوس پس از تشریح تعداد زیادی انسان و دریافتن اینکه کالبدشناسی جالینوس و ابنسینا اشتباه است، چون از روی بدن جانوران استفاده شده است و نه انسان، به اهمیت مشاهده و آزمایش در پزشکی میرسد و نقل قول کورکورانه گفتههای بزرگان پزشکی گذشته را به کناری مینهد. اما این نقد نظریهها و روشهای درمانی پزشکان گذشته و پذیرش نظریههای جدید به آسانی به دست نیامد. بسیاری از این پیشگامان در ابتدا مسخره شدند و مورد اذیت و آزار قرار گرفتند.
مارچلو مالپیگی به خاطر پژوهشهایش روی بافتهای گیاهان و جانوران با مخالفت روبهرو شد. خانهاش سوزانده و ابزارها و میکروسکوپش خرد شد و مقالات، کتابها و دست نوشتههایش نابود شد. حتی در آغاز قرن بیستم در کشور امریکا کسانی مانند مارگارت سنگر – پیشگام بهداشت مادر و نوزاد و تنظیم خانواده – به خاطر توزیع بروشورهایی که تنظیم خانواده و محدودیت تعداد فرزندان را تبلیغ میکرد، بازداشت شد و پس از ایجاد اولین کلینیک پیشگیری از بارداری به زندان افتاد.همه اینها به خاطر سنتگرایانی بود که به اندیشههای گذشتگان در زمینه پزشکی اهمیت میدادند و کلام آنها را آخرین سند میدانستند. در حالی که پزشکی بر مبنای مشاهده و آزمایش و تجربه علمی پیش میرود نه قول و گفتار و نوشتههای بزرگان پیشین.
ما از مطالعه تاریخ پزشکی میآموزیم که پزشکان در قرون گذشته چه عمر کوتاهی داشتند و در اثر ابتلا به بیماریهای سادهای فوت میکردند که اکنون همه این بیماریها درمانپذیرند. به خاطر کوششهای مداوم همه آنها بود که طی قرون اخیر میانگین متوسط عمر، نه تنها پزشکان، بلکه کل جوامع انسانی افزایش یافته است.
توجه داشته باشیم که ابن سینا فقط ۵٧ سال عمر کرد و احتمالا در اثر سرطان روده یا زخم روده درگذشت که به سادگی قابل درمان بود. رنه تئوفیل هیاسینت لاینک، مخترع گوشی پزشکی در سن ۴۵ سالگی در اثر بیماری سل – همان بیماری که سعی در شناختن آن داشت – درگذشت. جان اسنو، پدر همهگیرشناسی، در ۴۵ سالگی درگذشت. حتی در آغاز قرن بیستم کسی مانند والتر رید در اثر جراحی سادهای مانند برداشتن آپاندیس در سن 51 سالگی جان خویش را از دست داد.
در سیر تاریخ پزشکی موانع زیادی برای آموزش زنان در حرفه پزشکی وجود داشت و زنان را لایق این شغل مردانه نمیدانستند و از آموختن پزشکی منع میشدند و در مدارس و دانشکدههای پزشکی پذیرفته نمیشدند. زیرا معتقد بودند که آنها استعداد کافی به اندازه مردان ندارند. حتی تا دهههای اول قرن بیستم میلادی بسیاری از دانشگاههای امریکا مانند دانشگاه هاروارد زنان را برای تحصیل پزشکی نمیپذیرفتند. آنها باید به طور خصوصی پیش پزشکان دلسوز آموزشهای اولیه را میدیدند و آنهایی که به طور تصادفی و از بخت خوش در دانشکدهای که همه مرد بودند پذیرفته میشدند، مانند الیزابت بلاکول پزشک امریکایی، مورد تمسخر و آزار و اذیت قرار میگرفتند و با این حال او در بین همه آن مردان، شاگرد اول کلاس خود شد و مجبور شدند در کارهای پزشکی با او مشورت کنند. اولین زنی که توانست به تحصیل پزشکی بپردازد یا اولین زنی که به جراحی پرداخت، نامشان در تاریخ ثبت شد؛ چون آنها سنت گذشتگان را شکستند و راه را برای زنان آینده هموار کردند. با شکستن این سنت قدیمی بود که اکنون زنان را در میان برندگان جوایز نوبل پزشکی هم میبینیم.
کسانی مانند پاستور، کخ، لیستر، زملوایس و هنله کوشش بسیار کردند تا نشان بدهند که عفونتها از موجودات ذرهبینی ریزی سرچشمه میگیرد و سعی کردند با ضدعفونی کردن و جلوگیری از آلودگیها بیماران را محافظت کنند. به جراحان توصیه میکردند که با دستهای آلوده و کثیف جراحی نکنند و به زخمها دست نزنند. کاری که امروزه برای ما بدیهی محسوب میشود. در حالی که بسیاری از پزشکان و جراحان آن زمان این نظریه را قبول نداشتند و با آن مخالفت میکردند.
در برابر نظریات انقلابی درست و کوششهایی که برای کشف ساختمان بدن انسان و شناخت بیماریها انجام میشد، نظریاتی هم ابراز میشد که بعدها رد شد. نظریه اخلاط اربعه و نظریه امزاج چهارگانه یونانیان و رومیها که به جهان اسلام هم وارد شد، با کشف میکروبها و ویروسها به کلی رد شد.
معلوم شد که بسیاری از بیماریها در اثر موجودات ذرهبینی ایجاد میشود و نه برهم خوردن تنظیم اخلاط و نوع مزاجها. ویلیام آسلر، معروفترین پزشک اوایل قرن بیستم میگفت که امکان ندارد که بتوان شکم انسان را باز کرد. اما با ابداع داروهای بیهوشی، ضد درد، ضد عفونت، نه تنها شکم انسان باز شد، بلکه تعویض و پیوند اندامهایی مانند قلب و کبد ممکن شد.
همه این دستاوردها به آسانی به دست نیامد. دانشمندان با کار آهسته و پیوسته و با مشاهده دقیق و آزمایش فرضیهها و نظریهها و تکرار مجدد آنها به تدریج علت بیماریها را شناختند و روش درمان آنها را پیدا کردند. به تدریج پزشکی از حالت حدس و گمان و روشهای بیهوده و خطرناک به پزشکی مبتنی بر مدرک و شواهد تجربی تغییر یافت.
به این ترتیب طب نوین از دل طب سنتی درآمد که بیش از آنکه بر پایه گفتهها، نظریهها و روشهای درمانی پزشکان معروف گذشته باشد، بر مبنای مدارک و شواهد تجربی بود. پزشکان به تدریج یاد گرفتند که به جای آموزش نظریههای پزشکان گذشته که زنان یک دنده کمتر از مردان دارند، با کالبد شکافی مردان و زنان و مقایسه دندههای آنان عملا نشان بدهند که این نظریه نادرست است.
نظری به تاریخ پزشکی نشان میدهد که هر چه جلوتر میرویم شناخت انسان از بدن خویش و به طور عام جهان زیست شناختی پیچیدهتر میشود و واژگان به کار رفته تخصصیتر میشود. به تدریج از سطح ظاهری انسان و اندامها به عمق کالبدشناسی بدن میرود، به سطح سلولی، ژنها، هورمونها و گیرندهها و سپس سطح مولکولی میرود.
در طب نوین نظریههای زیادی وجود دارد که به طور تجربی ثابت شده است، مانند:نظریه اتمی، نظریه سلولی، نظریه گردش خون، نظریه مغز مرکز تفکر، نظریه میکروبی، نظریه انگلی، نظریه قارچی، نظریه ویروسی، نظریه ژنتیک، نظریه روش توارث. و اینکه جهان از ١١٨ عنصر ساخته شده است و نه از چهار عنصر.
در طب نوین بیماریهای عفونی از جمله طاعون، آنفلوآنزا، وبا و تیفوس، به واسطه میکروارگانیسمها ایجاد میشوند و انتقال مییابند نه به علت برهم خوردن تعادل اخلاط یا نوع مزاج شخص آنچنان که این روزها حکیم باشیها و دکتر علفیها تبلیغ میکنند.آنچه درباره دانش پزشکی در این دو 2 هزار و 500 سال دانستهایم در مقایسه با آنچه در 2 هزار و 500 سال بعدی خواهیم دانست، اندک است. پس این کوشش همچنان ادامه خواهد یافت و راه درازی در پیش داریم.
پزشکان آینده چکار خواهند کرد؟ در مورد پیشرفت آینده پزشکی هیچ حدسی نمیتوانیم بزنیم، جز اینکه پر از شگفتی خواهد بود. اما با نگاهی به گذشته پزشکی میتوانیم حدس بزنیم که دانش پزشکی آنها بسیار بیشتر، دقیقتر و بهتر از ما خواهد بود.
- فوق دکترای شیمی پزشکی و عضو هیات علمی دانشگاه ماساچوست و کانزاس