امروز، جمعه مورخ ۲۳ خرداد ماه سال یک هزار و چهارصد و چهار، وقتی تصویر منور شما را کنار علامتی مشکی در شبکه خبر دیدم قلبم ناگاه دوید..آنقدر که نفس بیجانم در سینه تنگ و تنگتر شد و قطره اشک مزاحمی سر درونم را آشکار کرد.
اوراق خاطراتم، ورق خورد و مرا در ایستگاه شانزده مرداد ماه سال ۱۴۰۳ پیاده کرد؛ جلوی دانشگاه انقلاب اسلامی ایران!
بهمناسبت روز خبرنگار منِ حنانه کربلائی و چندی از دانشآموز خبرنگاران پانای شهرستانهای استان تهران را به مراسم روز خبرنگار سپاه پاسداران دعوت کردی، برای دومین بار تو را دیدم سردار سلامی!
اولین بار با استواری همیشگی در راهپیمایی اربعین تا آستان شاه عبدالعظیم حسنی میرفتی، همانروز برات خدمت به مردم و غرق در خون شدن برای حسین را گرفتی سردار..گفتی برای سردار سلیمانی شکستی اما من میگویم: درب خیبر شکاندی و بعد با قلبی شکسته خداحافظی کردی؛ وارد دانشگاه شدم، با دیدن رخت پشت تریبون و رجزخوانی، بوی حیدر را از کلامت استشمام کردم دلاور!
حریفت منم…بارها این را گفتی و در میدان عمل، خواب را از چشمان اسرائیلیها گرفتی با کابوس اصابت موشکهایت به مراکزشان، لبخند میزدی و برایمان از رسالت بزرگ رسانه بودن میگفتی؛ آقای سلامی، نه! شهید سلامی، اگر آوینی بود عکسی بزرگ از استواری و روح بزرگت میکرد و بر دیوار دنیا نصب میکرد تا همگان الماس ایرانیمان را ببینند.
شهید سلحشور…گفتی ما به اراده وسعت و اقتدار میبخشیم، خندیدی و بر اهمیت حضور دانشآموزان تأکید کردی؛ میدانستی اسرائیل در کمین است و ما را از او بر حذر داشتی ، حالا بهقول ابوذر روحی ، با دم شیر درمعرکه درگیر شدند و تو را به سر منزل مقصودت رساندند عزیز جانم.
با خاطرهای خوش از دانشگاه بیرون آمدیم و نوبت رسید به قلم زدن از خاطره آن روز و من نوشتم : « سردمداران رسانه، میزبان سردمدار سپاه پاسداران شدند». حالا امروز تو، سردار باقری که نام جاوید وطن را به کیش برادر نخبهات به اهتزاز در آوردی، سردار حاجیزاده که داغهایمان را بارها با پانسمان انتقام مرهم بخشید و شش دانشمند فرهیخته هستهای در روز زیارتی امام زمان، بال شهادت گشودید تا سردار لشکر امام زمان باشید و با او که ظهورش نزدیکتر از هر موعد دیگری است، نور فشانی خواهید کرد.
source