صبح زود بود که حرکت کردیم، جزو آخرین گروههایی بودیم که سوار اتوبوس شدیم، همه چیز با نظم پیش رفت و کمکم راه افتادیم. دل توی دلمون نبود که قرار بود به کجا بریم!
نیم ساعتی که گذشت، رسیدیم به جایی که همه از قبل دربارهاش شنیده بودیم: مرکز فناوری نانو.
وارد محوطهی بیرونی شدیم؛ یک فضای خیلی خفن و مدرن، هنوز کامل وارد نشده بودیم که گفتند اجازهی فیلمبرداری نداریم. این خبر یه کم حالگیری بود، چون کلی ذوق داشتیم همه چیز رو ثبت کنیم اما خوشبختانه بعد از کمی هماهنگی، اجازهی فیلم و عکس دادن و ما هم با ذوق و شوق شروع کردیم به گرفتن کلی عکس و ویدیو!
وارد یک فضای سفید و خنک شدیم، با میزهای بزرگ و میکروفنهای شیک، حس میکردیم وارد یک فیلم علمی تخیلی شدیم.
بعد نشستیم و یک خانم مهربون اومد و برامون کلی دربارهی فناوری نانو توضیح داد. تصاویر هم روی ویدئو پروژکتور و صفحههای میز جلوی ما پخش میشد. البته راستش رو بخواین، من خیلی به توضیحها گوش نمیدادم، بیشتر سرگرم فیلمبرداری و عکاسی بودم!
بعد از اون، به بخش وسایل آزمایشگاهی رفتیم، یه آقای خوشبرخورد دربارهی دستگاههای مختلف توضیح میداد و ما هم هی عکس میگرفتیم.
حس میکردم تو یه بیمارستان خیلی مدرن کارآموزم، البته یه کارآموز شیطون که بیشتر دنبال عکس گرفتن بود تا درس گوش دادن!
آخر سر دوباره با نظم برگشتیم سمت اتوبوس، یه مشکل کوچیک پیش اومد؛ بعضی از مصاحبهها ضبط نشده بود، برای همین توی راه برگشت، دوباره مصاحبه کردیم و کلی خندیدیم.
امروز، با همهی هیجان و خندههاش، یه خاطرهی قشنگ و تکرارنشدنی تو ذهنمون به یادگار گذاشت.
روزی که پر از تجربهی جدید، کشف چیزهای جالب و لحظههای پر از انرژی بود.
source